
قطعه ۴۲ بهشت زهرا شهدای جنگ ایران با اسراییل را در آغوش گرفت!
طبق آخرین اعلام وزارت بهداشت، از بامداد جمعه ۲۳ خرداد تا عصر روز شنبه ۳۱ خرداد و در طول ۹ روز حملات اسرائیل به مناطق مختلف کشور، بیش از ۴۰۰ نفر از هموطنان شهید و بیش از ۳ هزار نفر مجروح شدهاند.
به گزارش روز نو، این درحالی است که حدود ۹۰ درصد شهدا و مجروحان غیرنظامیان هستند و ۱۴ نفر از مجروحان نیز تکنسین اورژانس بودند و ۵۴ نفر از شهدا، زنان و کودکان بودند. شهدای جنگ تحمیلی اسرائیل علیه ایران، در قطعه جدیدی با عنوان قطعه ۴۲ به خاک سپرده میشوند و این روزها سالن ندبه بهشتزهرای تهران در ساعات مختلف روز میزبان شهدای این جنگ است.
دختری که در موج انفجار شهید شد
حالا مام وطن غم بزرگی دیده و باید از حال و روز این روزهایش، وقتی درگیر جنگی ناخواسته شده است نوشت. چشم میچرخانم تا بلکه کسی را پیدا کنم و از شهیدش بگوید. انگار غصه تکتک آدمهای حاضر در سالن ندبه بهشتزهرا توی دلم جمع میشود. ما در میانه جنگی ناخواسته هستیم و مردم یکبهیک به جمع میپیوندند تا عزیزانشان را تشییع و بدرقه کنند. مداح پشت میکروفن روضه حضرت علیاکبر میخواند: «جوانان بنیهاشم بیایید/ علی را بر در خیمه رسانید». به چهره هر کسی که نگاه میکنم، چشمانش از اشک خیس است. با این وجود، اما چیزی شبیه به خشم انتقام انگار آنها را سرپا نگه داشته است. گریه میکنند، اما گریهها از سر عجز نیست. از کینه و دشمنی با قاتل عزیزانشان است. مداح از حاضران در سالن میخواهد تا برای اقامه نماز میت جمع شوند. همه سالن برای خواندن نماز جمع میشوند. پس از نماز شهید مدافع وطن «مهدی شعبانی» را برای تدفین از سالن خارج میکنند. حین نماز صدای شیون یک زن از بالای پیکرش میآید.
مادرش است یا شاید همسرش. شاید هم خواهری که تاب رفتن برادر را ندارد.
در بین شهدایی که پیکرشان در سالن حاضر است، یکی از شهدا خانم و غیرنظامی است. شهیده «حانیه نادری» یکی از دوستانش میگوید که حانیه متولد سال ۷۰ یا ۷۱ بود. فارغالتحصیل رشته روانشناسی بود. یک سالی میشد که ازدواج کرده بود. مشغول شغلی خاص نبود، اما نیروی جهادی مسجد حضرت ابوالفضل منطقه ۲ بود. به کودکان و نوجوانان مشاوره میداد. دوستش میگوید آشناییشان در روز غدیر بود. جمعی دخترانه دور هم جمع شده بودند تا برای عیدغدیر آبدوغخیار درست کنند. میگوید بعد از گذشت چند دقیقه تا به خودش آمده، دیده است که حانیه آنقدر با جمع گرم گرفته است که دارد درباره آبدوغخیار درست کردن با بچهها بحث میکند. در همان جمع از حانیه آشنایی گرفته بود و با او آشنا شده بود.
مدام تکرار میکند که حانیه نیروی جهادی بود و در منطقه و محل نیز به همین نیروی جهادی بودنش معروف بود. توی مساجد رفتوآمد میکرد و سوال کودکان و نوجوانان و شبهاتشان را پاسخ میداد. دوستش میگوید آنقدر بین بچههای مسجدشان محبوب بود که همه در روز تشییعش حضور پیدا کردهاند. در بسیج دانشجویی دانشگاهشان نیز فعال بود. مدل حانیه اینطور بود که پای کار جهادی میایستاد و مشغول کار میشد و غر هم نمیزد. یکسالی میشد که ازدواج کرده بود. میخواست نذر اطعام عید غدیر امسال را در خانهاش انجام دهد. یعنی همین کار را هم کرده بود. چند ساعتی مانده به اذان صبح وقتی که حانیه خوابیده بود، موج انفجار به او میرسد و زیر آوار به شهادت میرسد. حانیه حالا به ملاقات صاحب عید غدیر رفته است و نزد خدا روزی سالهای جهاد و خدمت بیمزدش را از پروردگارش میگیرد. مادر حانیه در کنار پیکر دختر شهیدش بیقراری میکند. دخترش را صدا میزند، اما جوابی نمیگیرد. مدام میگوید: «من برای خودم گریه میکنم از دوری و دلتنگی حانیه.»
وصیت شهید زیارت عاشورا بود
در همان حین پیکر یکی دیگر از مدافعان وطن را میآورند؛ شهید «جواد پوررجبی». زنان خانوادهاش دور پیکر جمع میشوند. دختر شهید با طمانینه و آرامش سر روی تابوت پدرش میگذارد. دستهگل رز بزرگی روی تابوت میگذارند. مداح اینبار روضه حضرت سیدالشهدا را میخواند. آنطور که نقل کردهاند پیکر در روزهای اول پیدا نمیشود. شهید به خواب دخترش میرود و از خانوادهاش میخواهد که برای پیدا شدن پیکرش زیارت عاشورا بخوانند. پس از ۵ روز زیارت عاشورا خواندن، پیکر این مدافع امنیت پیدا میشود. مداح پس از روضه، زیارت عاشورا میخواند و دخترش را خطاب قرار میدهد که وصیت پدرش را اجرا کردهاند. همرزمانش دور تابوت برای خداحافظی جمع میشوند. برای اولین بار است که میبینم مردان بالغ ۳۰ و چند ساله، مانند پسر بچهها از دوری و بیتابی چنین اشک میریزند.
یک جنگ تحمیلی تمامعیار
تقریبا سر ظهر است. هوا گرم است ولی قطعه ۴۲ شهدای جنگ تحمیلی اسرائیل علیه ایران شلوغ است. خانوادهها سر مزار شهدایشان آمدهاند. خانواده شهید مدافع وطن «سیدمهدی حیدری» سرخاک فرزندشان هستند. سه زن در کنار هم مشغول خواندن قرآن هستند. مادرش میگوید پسر شهیدش ۳۲ ساله بود. دو نام دارد. خانواده او را مهران هم صدا میزدند. وقتی ۹ ساله بود، از خانوادهاش میخواهد تا نامش را به مهدی تغییر دهند. یک دختر ۳ ساله داشت. میگوید پسرش مانند سایر شهدا از همان ابتدا شهید زندگی کرد. مردمدار بود و در کارهای خیر شرکت میکرد. بهخاطر حساسیت شغلیاش نگفته بود که کجا مشغول به کار است. خانوادهاش نمیدانستند که باید از کجا سراغ پسرشان را بگیرند. یک آدرس کلی به خانوادهاش داده بود. تنها میگفت که «برایم دعا کنید» تا بهتر به وطنم خدمت کنم. پس از یک روز که خبری از او نمیشود، بالاخره خانوادهاش متوجه میشوند شهید شده است.
پدر شهید مدافع وطن «سیدامیررضا موسوی» در میان شلوغی و هیاهوی گلزار شهدا روی صندلی کنار مزار پسرش نشسته است. شهید جوان دهه هفتادی بود که تنها ۲۴ سال داشت. از نیروهای فاتب بود. مدام به خانوادهاش میگفت دعا کنند تا شهید شود. دنبال این بود که مدافع حرم شود. درنهایت هم در دفاع از وطنش شهید شد. وقتی از خصوصیات اخلاقی پسرش میپرسم، گریه امانش نمیدهد.
در همان حین صدای چند انفجار از تهران به گوش میرسد. مداح از جمعیت میخواهد که همه یکصدا «مرگ بر اسرائیل» و «مرگ بر آمریکا» بگویند. در همان دقایق، شهیدی دیگر به تعداد شهدای درحال خاکسپاری افزوده میشود. شهید مدافع وطن «علیاکبر داودآبادی». نزدیکانش میگویند که پزشک بود و در جنگ بوسنی نیز حضور داشت. اغلب شهدای تیپ فاطمیون به دست او خاکسپاری شده بودند و برای همین در مراسم خاکسپاری این شهید، چند نفری پرچم تیپ فاطمیون به دست داشتند. این شهید نیز به خاک سپرده شد.
هر کدام از شهدای مدافع وطنی که دیروز به خاک سپرده میشوند، برای امنیت وطن وظیفهای به عهده داشتند. رسالت ما، اما این است که نگذاریم مقاومت شهدایمان فراموش شود. این جنگ تحمیلی بر ما بود و انتخاب ما نبود. نباید فراموش کنیم که این فشارها، از دست دادنها و سختیها بیحاصل نیستند. هر ایستادگی، هر سوگ و هر اشک، هر شبی را که با اضطراب برای فردای ایرانمان میگذرانیم، هزینههایی است برای فردایی که در آن کسی نتواند ما را تحقیر کند.