
طنز/نامه تاریخی پوریا عالمی به روحانی
پوریا عالمی در شرق نوشت:
سلام آقای روحانی. خوبی؟ من میدانم دیگر. از فردا داستان میشود و جوانان کار میدهند دست خودشان. همهاش هم میافتد گردن شما و میگویند تقصیر حسن روحانی است. چرا؟ دیروز برگشتی گفتی «وجود آزادی در کلاس درس الزامی است.» ولی چرا؟ آخر عزیز من. طرف توی خانه باباش آزادی ندارد، توی کوچه آزادی ندارد، توی پمپ بنزین آزادی ندارد، بعد شما میگویی آزادی توی کلاس درس الزامی است؟ فردا توی کلاس درس یکی سیگار روشن کرد، چی؟ قلیان چاق کنند کی پاسخگوست؟ آخه، جوان مردم توی خیابان صدای ضبط را ببرد بالا، یا... باید پاسخگو باشد، اگر از فردا توی کلاس درس بگویند روحانی گفته آزادی وجود دارد و بروند توی حیاط و آفتاب بگیرند، ما چهکار کنیم؟ نگو.
ما اصلا برای آزادی به تو رای ندادیم. دوره آقای احمدینژاد از هفت دولت آزاد بودیم و غم نداشتیم. فقط غم نان داشتیم. ما به تو رای دادیم اوضاع اقتصادی و بینالمللیمان را راستوریس کنی. بعد هم برگشتی گفتی: «دانشآموزان نهتنها باید در بخشهای تدریس، بلکه باید در شیوه اداره کشور هم بتوانند انتقاد کنند.»یعنی چی؟ طرف توی یک سنی است که خودش را نمیتواند اداره کند بیاید کشور را اداره کند؟ جوانگرایی هم حدی دارد.
شما از همین ظرفیت دانشگاهی کشور برای اداره کشور استفاده کن و دانشجویان ستارهدار و استادان اخراجی را به دانشگاه برگردان خودش کلی است. بعد هم یعنی چی که گفتی «تنبیه فقط بنشین، حرف نزن، سوال نکن نیست. دانشآموز باید بداند که حتی با نگاه معلم نیز در چنین صورتی تنبیه نخواهد شد.» این حرفات برای آدم توقع ایجاد میکند. عزیز من، این چه حرفی است که آخر زدی؟ هان؟ که «ما باید بهدنبال این باشیم که یک دانشآموز وقتی از مدرسه خارج شد، چطور میتواند یک عنصر فعال در جامعه باشد؟» بابا، این بچه مثل بچه آدمیزاد سرش را بیندازد برود خانه و فعالیت خاصی نکند نمیشود؟ اگر شروع کرد به فعالیت و فردا داستان شد، مسوولیتش را کی بهعهده میگیرد؟ حرف من را گوش کنید. من صبح تا شب پشت این آمبولانس نشستهام، هم نبض جامعه دستم است، هم رگ خواب جامعه. نیسان نیست که بار ببرم، آمبولانس است و مستقیم درد جامعه را میبینم. من یکچیزی میدانم میگویم. قربانت.
سلام آقای روحانی. خوبی؟ من میدانم دیگر. از فردا داستان میشود و جوانان کار میدهند دست خودشان. همهاش هم میافتد گردن شما و میگویند تقصیر حسن روحانی است. چرا؟ دیروز برگشتی گفتی «وجود آزادی در کلاس درس الزامی است.» ولی چرا؟ آخر عزیز من. طرف توی خانه باباش آزادی ندارد، توی کوچه آزادی ندارد، توی پمپ بنزین آزادی ندارد، بعد شما میگویی آزادی توی کلاس درس الزامی است؟ فردا توی کلاس درس یکی سیگار روشن کرد، چی؟ قلیان چاق کنند کی پاسخگوست؟ آخه، جوان مردم توی خیابان صدای ضبط را ببرد بالا، یا... باید پاسخگو باشد، اگر از فردا توی کلاس درس بگویند روحانی گفته آزادی وجود دارد و بروند توی حیاط و آفتاب بگیرند، ما چهکار کنیم؟ نگو.
ما اصلا برای آزادی به تو رای ندادیم. دوره آقای احمدینژاد از هفت دولت آزاد بودیم و غم نداشتیم. فقط غم نان داشتیم. ما به تو رای دادیم اوضاع اقتصادی و بینالمللیمان را راستوریس کنی. بعد هم برگشتی گفتی: «دانشآموزان نهتنها باید در بخشهای تدریس، بلکه باید در شیوه اداره کشور هم بتوانند انتقاد کنند.»یعنی چی؟ طرف توی یک سنی است که خودش را نمیتواند اداره کند بیاید کشور را اداره کند؟ جوانگرایی هم حدی دارد.
شما از همین ظرفیت دانشگاهی کشور برای اداره کشور استفاده کن و دانشجویان ستارهدار و استادان اخراجی را به دانشگاه برگردان خودش کلی است. بعد هم یعنی چی که گفتی «تنبیه فقط بنشین، حرف نزن، سوال نکن نیست. دانشآموز باید بداند که حتی با نگاه معلم نیز در چنین صورتی تنبیه نخواهد شد.» این حرفات برای آدم توقع ایجاد میکند. عزیز من، این چه حرفی است که آخر زدی؟ هان؟ که «ما باید بهدنبال این باشیم که یک دانشآموز وقتی از مدرسه خارج شد، چطور میتواند یک عنصر فعال در جامعه باشد؟» بابا، این بچه مثل بچه آدمیزاد سرش را بیندازد برود خانه و فعالیت خاصی نکند نمیشود؟ اگر شروع کرد به فعالیت و فردا داستان شد، مسوولیتش را کی بهعهده میگیرد؟ حرف من را گوش کنید. من صبح تا شب پشت این آمبولانس نشستهام، هم نبض جامعه دستم است، هم رگ خواب جامعه. نیسان نیست که بار ببرم، آمبولانس است و مستقیم درد جامعه را میبینم. من یکچیزی میدانم میگویم. قربانت.