
محلی به نام زندان و جنایتی به نام اوین!
زندان، در ادبیات رسمی، نماد مجازات است. اما در زندگی روزمره، بیشتر شبیه مرزی انسانی میان امید و فراموشی است. جایی که آدمها به دلایل گوناگون، درست یا غلط، عادلانه یا ناعادلانه، از جریان عادی زندگی جدا میشوند. با این حال حتی در سیاهترین تصویر از یک زندان هم زندگی جریان دارد.
به گزارش روز نو، سربازی که شیفتش را تحویل میدهد، پرستاری که فشار خون زندانی را میگیرد، نظافتچیای که از اسلامشهر یا پاکدشت، هر صبح دو ساعت زودتر بیدار میشود تا پیش از ساعت هفت برسد و مهمتر از همه خانوادههایی با دلی سرشار از امید و شوق دیدار که برای ملاقات با عزیزانشان آمدهاند، بیهیاهو، برخی با دستهایی پر از غذا، هدیه، سوغات، لباس و هر آنچه زندگی را، امید و رهایی را نوید میدهد.
بمباران زندان اوین در دوم تیرماه ۱۴۰۴، این منظومه انسانی را در چشم برهمزدنی در هم شکست. اینجا دیگر بحث زندان سیاسی یا محل نگهداری محکومان امنیتی نیست. اینجا، بحث آدمهاییست که هیچ نقش و مسئولیتی در هیچیک از سطرهای بالا نداشتند، اما آوار جنگ، بیهیچ تبعیضی بر سرشان فرو ریخت.
در میان جانباختگان، نهفقط زندانی، بلکه کودک پنجسالهای بود که همراه مادرش که در زندان کار میکرد، آمده بود. زنی که بسته دارو در دست داشت. مردی که شناسنامه و کارت ملی همراه داشت تا وقت ملاقات بگیرد. پرستاری که شبکار بود. نظافتچیای که گفته بود امشب اضافه کار میایستم تا خرج دانشگاه بچه را بدهم و سربازی جوان که فقط مأمور همراهی زندانیها بود و هنوز ۱۹ سالش نشده بود و احتمالا مادرش برای او آرزوها داشت. اینجا، دیگر هدف نظامی در میان نبود. اینجا، بمباران زندان نه فقط یک خطا، بلکه شکستی عمیق در اخلاق و انسانیت و قوانین بینالمللی است.
بر اساس قواعد حقوق بشردوستانه بینالمللی، بهویژه کنوانسیونهای ژنو و پروتکلهای الحاقی آن، طرفهای درگیر جنگ موظفاند میان اهداف نظامی و غیرنظامی تمایز قائل شوند. هرگونه حملهای که به اماکن غیرنظامی صورت گیرد، بهویژه اگر موجب کشتهشدن افراد بیدفاع شود، مصداق جنایت جنگی است.
البته از نتانیاهو که دیوان بینالمللی لاهه او را جنایتکار جنگی میداند جز این انتظاری نیست. دیوان بینالمللی کیفری «لاهه» یکم آبان ۱۴۰۳ دستور بازداشت نتانیاهو و گالانت، وزیر جنگ اسرائیل را به اتهام ارتکاب جنایت جنگی، جنایت علیه بشریت و استفاده از گرسنگی (گرسنهسازی مردم غزه) به عنوان یک سلاح صادر کرده است.
زندان، گرچه در برخی شرایط میتواند محل نگهداری نیروهای مسلح دشمن یا مخالفان باشد، اما در ذات خود مکانی غیرنظامی تلقی میشود، بهویژه زندانی مثل اوین که در دل یک منطقه شهری، در نزدیکی خانههای مسکونی و با حضور مداوم خانوادهها و کارکنان اداری و پزشکی فعالیت میکند. اگر قرار بر استناد حقوقی باشد، این حمله قطعاً خارج از چارچوب «تناسب و ضرورت نظامی» تعریفشده در حقوق جنگ قرار میگیرد.
اما مسئله فقط قانونی نیست. مسئله اخلاقی است. سکوت نهادهای جهانی در برابر این حمله، آزاردهندهتر از خود انفجار است. سازمانهای حقوق بشری که سالها از حقوق زندانیان ایرانی دفاع میکردند، حالا باید بپرسند: وقتی زندانی، زندانی سیاسی نیست، آیا جانش بیارزشتر میشود؟ آیا اگر این افراد در بندهای اوین ماندهاند، دیگر هدفی مشروع برای بمبها محسوب میشوند؟ آیا آزادی با پرتاب موشک به اتاق ملاقات محقق میشود؟
برخی تحلیلگران غربی از «تلاش برای ضربه به نمادهای سرکوب» گفتهاند؛ اما مگر نماد سرکوب، سربازیست که در زندان خدمت میکند، یا پدری است که حسابدار زندان است؟ یا زنی است که هر هفته از شهریار با اتوبوس میآید تا در آشپزخانه زندان کار کند؟
تاریخ جنگها، همواره چنین لحظات غیرانسانی را به خود دیده است. از بمباران زندان آمستلفین در هلند تا آوار بر سر زندانیان فلسطینی. اما هر بار، جامعه جهانی صدای اعتراض بلند کرده است. اینبار، اما نه بیانیهای فوری صادر شد، نه تحقیق مستقلی آغاز شد، نه حتی یک هیأت حقیقتیاب به تهران آمد. گویی، چون ما ایرانی هستیم، هر حملهای مشروع است و هر مرگی، جزئی از درگیری است.
برای روزنامهنگاران، شاید تنها کاری که از دستشان برآید، روایتگری است. روایت آنچه بر آدمها گذشت، نه بر ساختارها، نه بر پروندهها، بلکه بر انسانهایی که اسم دارند، گیریم محکوم به حبس باشند، خاطره دارند، اما زندگیشان به خاکستر جنگ مرگ اندود شد.
هرکس در تهران زندگی میکند میداند پشت در این زندان، فراتر از جنبه سیاسیاش، یک جغرافیای انسانی وجود دارد، محلی است برای روایتهای خرد آدمهایی که حتی اسمشان هرگز به رسانهها نرسیده و اکنون در خاکستر ملاقاتی ساده خفتهاند که آنسوی دیوارها جا ماند.