ماه عسل پنهانی مرد خائن با دوست همسرش

زن ۴۵ ساله به کارشناس اجتماعی کلانتری گلشهر مشهد گفت: دختر دوم خانواده هستم. پدرم تاجر بود و مادرم خانهدار. زمانی که فقط ۱۵ سال داشتم، با اصرارهای عمهام به عقد پسرش درآمدم. آن زمان در کلاس سوم راهنمایی مشغول تحصیل بودم و دختر زرنگ مدرسه به حساب میآمدم. مجید هم که تا سیکل سواد داشت، تازه از سربازی برگشته بود. او جوشکاری میکرد و درآمد خوبی داشت. ما واقعا عاشق هم بودیم. قرار شد ما در طبقه پایین خانه عمهام زندگی کنیم.
۲۰ سال زندگی کردیم و صاحب ۴ فرزند شدیم. من هم به خاطر رسیدگی به بچهها تحصیل را رها کردم تا اینکه فرزندانم کمکم بزرگ شدند و به قول معروف از آب و گل درآمدند.
من که درس خواندن را خیلی دوست داشتم، این موضوع را به مجید گفتم و سپس با موافقت او من هم دوباره شروع به درس خواندن کردم. یکی از پسرانم پزشکی میخواند، دخترم در رشته دندانپزشکی تحصیل میکند، پسر دیگرم معلم شده است و دختر کوچکم نیز هنوز دبیرستانی است. بالاخره دیپلم گرفتم و در دانشگاه تربیت معلم قبول شدم. آن زمان مجید ثروت خوبی به هم زده بود و چندتا خانه، ماشین، کارگاه و خلاصه چیزهای دیگری داشتیم.
من صبحها خیلی زود از خواب بیدار میشدم و با اشتیاق به دانشگاه میرفتم. آنجا با خانمی مطلقه دوست شده بودم که یک پسر خردسال داشت و مجید هر وقت به دنبال من میآمد مهرانه را به خانهاش میرساند.
دیگر کمتر حواسم به مجید بود. در ضمن از چند مدرسه پیشنهاد کاری داشتم. برای همین بیشتر وقتم را یا مدرسه بودم یا دانشگاه. آرامآرام متوجه تغییر رفتار مجید و روابط صمیمانه او با مهرانه شدم. چند باری با عمهام صحبت کردم، ولی او گفت اشتباه میکنم. من حتی یک برگه که در آن مهریه و این چیزها قید شده بود پیدا کردم، ولی، چون عاشق همسرم بودم، باور نکردم.
یک روز در خانه نشسته بودیم که همسایه کناریمان به خانهمان آمد. مجید تازه از مسافرت برگشته بود. همسایه به او گفت «انشاءا... همیشه به مسافرت» و سپس به شوخی ادامه داد جدیدا زیاد میروی مسافرت، ما را هم با خودت ببر مجیدآقا!
آن شب بعد از رفتن همسایه، به خیال اینکه همسایه او را لو داده است، شروع به اعتراف کرد و گفت از مدتی قبل «مهرانه» را عقد کرده و با او به ماه عسل رفته بوده است. انگار دنیا روی سرم خراب شد. باورم نمیشد. من فکر میکردم زندگی عاشقانهای با مجید دارم. از آن شب دعواهای ما شروع شد. او گفت تو بعد درس و دانشگاه اصلا حواست به من و زندگیت نبوده و از این حرفها.
مدتی قهر کردم و به خانه مادرم رفتم. مجید به دنبالم آمد. بدتر اینکه متوجه شدم عمهام به خواستگاری مهرانه رفته و کلی از من بدگویی کرده است. از سوی دیگر مهرانه دوست دانشگاهی من بود و من هم سیر تا پیاز زندگی مشترکم با همسرم را به عنوان درددل برایش بازگو میکردم.
با راهنماییهای تجربی سرهنگ ابراهیم عربخانی رئیس کلانتری گلشهر مشهد اقدامات مشاورهای و قانونی درباره این ماجرا به کارشناس ارشد دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.