
قطعه ۴۲ بهشت زهرا؛ خانهای برای عاشقانههای ناتمام
روزنامه ایران - سهیلا نوری: اینجا شهیدان شهر خفتهاند؛ زنان و کودکان بیگناهی که هیچ نسبتی با جنگ نداشتند و مردان سرافرازی که تا پای جان پای ایرانمان ایستادند. در پی حمله نظامی اسرائیل به خاک کشورمان، طی ۱۲ روز بالغ بر ۶۱۰ نفر از هموطنانمان به شهادت رسیدند و تعداد پرشماری از آنها طی هفته گذشته در قطعه ۴۲ بهشت زهرای پایتخت به خاک سپرده شدهاند. در اولین پنجشنبه پس از خاکسپاری آنها، در این گلزار شهدا قیامتی برپاست. زنی کنار مزار یک کودک نوپا با لحنی جگرسوز لالایی میخواند، آن یکی کل میکشد، در میانه سایبان عزا، تعدادی بانوی سیاهپوش خُنچه عقد آذین شده به روبان سیاه را دور مزار تازهعروسی میچینند، چند مرد جوان گرد خانه ابدی یک پاسدار شهید را گرفتهاند و بر سینه میزنند، آن طرفتر مرد میانسالی روضه میخواند و بانوی سالخوردهای مانند ابر بهار می گرید.
داغ هر کسی که امروز در این قطعه از بهشت زهرا قدم بر میدارد تازه است؛ یکی امروز عزیزش را به خاک سپرده، یکی مراسم روز سوم و آن دیگری مراسم هفتمین روز از فقدان پاره تنش را به سوگ نشسته است. اینجا عزیز از دست دادگان گرد هم جمع شدهاند.
کودکانی در آغوش مادر
بزرگان فامیل دور مزار امیرعلی کوچولو و پدرش را گرفتهاند. پسرک عاشق تکواندو بود و همیشه با پدرش به عنوان حریف فرضی مبارزه میکرد، اما هیچ کدامشان حریف جنگطلبی دشمن متجاوز نشدند. آنها رفتند و تحمل داغ سنگینشان برای مادر امیرعلی جانکاه است. حالا او در نبود همسرش باید پناه خانه و خانواده از هم پاشیدهاش باشد.
دو ردیف آن طرفتر مزار برادرهای نادرخمسه است. علیرضا 32 ساله و محمدرضا که تازه 16 سالگیاش تمام شده بود. به گفته بانوی میانسالی که از اقوام مادری این دو شهید جوان است، بامداد جمعه بیست و سوم خرداد که بلوک 12 شهرک شهید چمران در منطقه نوبنیاد هدف حمله هوایی رژیم صهیونیستی به مناطق مسکونی قرار گرفت، این دو برادر در خانه تنها بودند.
پدر و مادرشان برای شرکت در یک جشن خانوادگی به شهر قزوین رفته بودند و در حالی از حمله موشکی به شهرک شهید رجایی مطلع شدند که کیلومترها با فرزندانشان فاصله داشتند. تا به تهران برسند مادر نصف عمر شد و پدرشان هم که به تازگی تحت عمل جراحی قلب قرار گرفته بود همچنان حال و اوضاع خوبی ندارد. او با گریه میگوید: «خدا از باعث و بانی این جنایت نگذرد.»
«پسرها به قدری خوب و بااخلاق بودند که داغشان یک خانواده را سوزاند.» این را خاله بیقرار شهیدان نادرخمسه میگوید و ادامه میدهد: «علیرضا تازه فارغالتحصیل شده بود و محمدرضا سال آخر دبیرستان را میخواند. خدا از دشمن جنایتکار نگذرد که این دو دستهگل را از ما گرفت؛ هرچقدر از خوبی و ادب آنها بگویم کم گفتهام. همیشه کمک حال پدر و مادر و فامیل بودند. یک هفته پیش با هر دوی آنها صحبت کردم. هر وقت صدایشان میکردم با لبخند جوابم را میدادند و حالا جای خالیشان تا مغز استخوانم را سوزانده است.»
مادر پسرها پایین مزار نشسته و در حالی که چادر مشکی را روی صورتش کشیده، در سکوت شانههایش از اشک میلرزد.
سه ردیف آنطرفتر مزار3 کودک و مادرشان با گلبرگهای سرخ پوشیده شده است. گل عمر زهرا، هانیه و محمدعلی شیرخواره در دل شب پرپر شد. اتاقخواب خانه را تازه رنگ کرده بودند و مادر برای اینکه بوی رنگ، بچهها را اذیت نکند، رختخوابشان را در سالن پذیرایی پهن کرده و خودش هم کنار آنها خوابیده بود. حین شیر دادن به محمدعلی بود که به همراه 3 فرزندش هدف حمله نظامی اسرائیل قرار گرفت و مانند بسیاری از زنان و کودکان غیرنظامی به شهادت رسید و حالا پدر، تنها بازمانده خانواده «بهمنآبادی»، صاحب این ماتم سنگین است.
مویهای برای دلهای داغدار
«برای این خانوادهها دو هفته از جنگ گذشته، اما همه عمر من در جنگ گذشت. 3 ماه دلشوره آمدن و نیامدن برادرم از سوریه را داشتم و سالهای کودکیام در انتظار دیدن صورت پدر گذشت. من که حالا 42 ساله هستم و با جنگ عجینم، این روزها را در گلزار شهدای بهشت زهرا به شب میرسانم تا کنار خانوادههایی داغدار و جنگزده باشم.» اینها جملات بانوی جوانی است که خودش را «فاطمه کیاننژاد» معرفی میکند.
داغدیدهای که میگوید در این چند روز نمیدانست کدام خانواده را دلداری دهد. این یک واقعیت است؛ در این قطعه مردان و زنان بسیاری گوشهای نشسته و به سوگواری مشغولند. همسر شهید «جواد الوندی» که در منطقه سئول تهران به شهادت رسید، فرزند 7 ماههای را در آغوش دارد و فرزند 5 ماههای را باردار است.
طیبه سادات، محمدعباس 2 سالهاش را محکم در آغوش گرفته تا بلکه کمتر بهانه پدر شهیدش را بگیرد. دختری برای برادر 11 سالهاش مویه میکند. خانوادهای از داغ سنگین مادری میگویند که در سجده نماز صبح به شهادت رسید.امروز پیکر تازهداماد و تازهعروسهایی اینجا به خاک سپرده شد که هزاران آرزوی برآورده نشده داشتند. اینجا زنی فرزندش را زیر خروارها خاک در آغوش گرفت که همسرش بشدت زخمی شده و یارای حضور در مراسم تدفین آنها را نداشته است. پدر و مادری امروز اینجا دفن شدند که فرزندشان همچنان در بیمارستان بستری است و از این پس باید زندگی خالی از پدر و مادرش را تاب بیاورد.
اینطور که فاطمه میگوید از حدود یک هفته قبل، مراسم تدفین پیکرهای بیشماری که تعدادی از آنها به دلیل شدت انفجار متلاشی شده بود در این قطعه آغاز شده و همچنان ادامه دارد.
شهادت پای آرمان و اعتقاد
«دیدم از دور که با نیزه بلندت کردند / بیسبب نیست که بال و پر تو میریزد» این بخشی از نوحهای است که چند پسرجوان در حالی که به پهنای صورت اشک میریزند دور مزار دوست شهیدشان میخوانند. پاسدار شهیدی که به گفته دوستانش در آستانه فرا رسیدن ایام سوگواری شهید کربلا به آرزویش رسید؛ شهادت برای آرمانها و اعتقاداتش.
درست روبهروی همین جایگاه، مزار شهدای جنگ 8 ساله ایران و عراق واقع شده و اینجا دیگر به قطعهای متفاوت در بهشت زهرا بدل شده است. تا چشم کار میکند مزار کودکان، زنان و مردانی است که جنگ دشمن خارجی بر آب و خاکشان تحمیل شد و شهید میهن شدند. اینجا یک واقعیت فارغ از هر نگاه و سلیقهای به قلب رهگذران چنگ میزند؛ تنهایی زیر این خاک مدفون شدهاند که اگر نبودند، این رهگذران امروز اینجا نفس نمیکشیدند.
فدایی اشک و خنده ایران
جمعیت زیادی گرد یک مزار پوشیده از گل جمع شدهاند. در میان آنها زن جوانی نشسته که پلکهایش از شدت گریه متورم است. بیتاب است و مدام با خودش حرف میزند. هرچند دقیقه یکبار سرش را بالا میگیرد، دستهایش را به نشانه عزا تکان میدهد و چیزهایی میگوید که همه را به گریه وا میدارد. نام او سمیراست. همسر سرهنگ «محمد علیزاده» شهید پدافند هوایی ارتش. از ویژگیهای اخلاقی همسرش میگوید. از مردمداری و ایران دوستیاش. از اینکه نه تنها او بلکه هر کسی که «محمد» را میشناخت حالا نبودش را باور نمیکند. نبود مردی را که هرجا گره به کاری میافتاد او هم آنجا بود.
«14 سال پیش با هم آشنا شدیم و من شیفته صداقت و مهربانی او شدم. حالا که فکر میکنم باورم نمیشود 14 سال از زندگی ما گذشت. بسیار خوشپوش بود. کسی نماز و قرآن خواندن او را ندید. همه، شادی و خوشمشرب بودن محمد را دیدند. با اینکه هرچه از خوبی او بگویم کم گفتهام ولی همیشه میگفت من شرمنده هستم که برایت کافی نبودم.
شغل دوم محمد گرداندن یک رستوران بود. آنجا هم از هرکسی بپرسید اذعان دارد که محمدهرچه در توان داشت برای رفاه آنها میگذاشت. مرد بسیار شجاعی بود. صدها بار به چشم خود دیدم که سرود ایران از سالار عقیلی را با چه غرور و افتخاری گوش میکرد. آخر هم همانی شد که همیشه میخواست؛ بالاخره فدای اشک و خنده ایران شد.»
اسم دخترمان را انتخاب کرده بود
چند پسر جوان بالای یک قبر ایستادهاند و عکس یادگاری میگیرند. یکی از آنها دست گشوده و آغوش خالیاش را به دوربین نشان میدهد. بلافاصله میزند زیر گریه. پشتبند او بقیه پسرها هم با صدای بلند گریه میکنند. دوست تازه دامادشان جمع صمیمی آنها را ترک کرده و هنوز نمیخواهند باور کنند از این پس در تمام عکسهای یادگاریشان جای «علی» خالی است.
کمی آنطرفتر 2 دختر و 3 پسر جوان دور یک قبر تازه نشستهاند. خانه ابدی «ماهان» است. سرباز 25 ساله که در حمله دوم تیرماه اسرائیل به زندان اوین به شهادت رسید. «محدثه» نامزد ماهان است و از لحظهای که روی قبر پوشیده شده، ثانیهای آرام نگرفته است.
مدل عزاداری این 5 دختر و پسر با بقیه فرق دارد. پوشش آنها با صاحبان عزا در این قطعه بهشت زهرا سنخیت ندارد، اما یک درد مشترک دارند و یک دشمن مشترک آنها را داغدار کرده است. از محدثه میپرسم ماهان چه ارتباطی با این جنگ داشت و جواب میدهد: «ماهان به قدری پسر مهربان و بامعرفتی بود که هیچکس خشونت او را ندیده بود. یک آدم شوخ و بسیار دوستداشتنی که با هرلحنی صحبت میکرد کسی از او دلخور نمیشد. کاش آدم بدی بود که رفتنش را تحمل میکردم. از بس پسر خوبی بود که تا عمر دارم جای خالی او آزارم خواهد داد.» او یک روز قبل از حادثه انفجار ماهان را دیده بود. صبح همان روز هم از ساعت 8 تا 8:04 با او تلفنی صحبت کرده بود. 19 ماه از خدمت ماهان میگذشت و کلی نقشه برای آینده داشتند. اینطور که محدثه میگوید ماهان حتی اسم دخترشان را هم انتخاب کرده بود؛ میخواست اسمش را بگذارد «مُحیماه» که اول اسم هر دو نفرشان است.
پسرهای پریشان که پایین قبر نشستهاند، دوستان روزهای کودکی ماهان در محله «فلاح» تهران هستند و از همان بچگی تا همین چند روز پیش، مدام از هم خبر داشتند و دورهمی گرفتهاند.
یکی از آنها خودش را «ابی» معرفی میکند که همین دو هفته قبل با ماهان یک پژو پارس مدل بالا را نشان کرده بودند تا برایش بخرند. از مرام و معرفت او میگوید و از دوستی قدیمی و صمیمی که با هم داشتند و حالا نمیداند چطور این خلأ را تاب بیاورد.
آن دیگری هرچه کلنجار میرود نمیتواند نبود ماهان را باور کند. «پویا» رفیق بیست و چندساله سرباز شهید که چند دقیقه قبل از حمله اسرائیل با هم صحبت کرده بودند، میگوید: «ما آذریها یک ضربالمثل داریم به این معنی که حلوا برای عزای خودت نباشه به دهنت شیرین میآد. ما تا همین چند روز پیش جنگ را جدی نگرفته بودیم ولی شهادت ماهان ورق را بگرداند. کافی بود بفهمد غم داریم تا پا به پای ما غممان را بخورد. من یکی که دیگر جایی جز اینجا ندارم. ما رفیقهای داداشی هم بودیم و این جدایی حق ما نبود. هرجا باشیم قلبمان آرام نیست. فقط کنار ماهان است که آرامش داریم.»